حسین صومعه
نویسنده و تاریخپژوه
عمرو لیث صفاری: برای گشودن سرزمینی به میدان جنگ آمدهام که رستنیاش، ریواس؛ خاکش، نٌقل و سنگهایش، فیروزه است.
(زکریای قزوینی)
در پاره نخست نوشتار پیش رو که در شماره … نشریه منتشر شد، همراه با معرفی کتاب «آثارالبلاد و اخبارالبلاد»، مؤلف و مترجمان آن، پیرامون محتوای مدخلهای «نیشابور» و «شادیاخ» و همچنین اندیشه در سبب کوتاهی مؤلف در نگارش وضعیت نیشابور دوران پس از یورش مغول، سخن گفته شد. در این پاره، به بازخوانی مدخلهای مرتبط با نیشابور خواهیم پرداخت. در اینجا ترجمه منشیانه محمدمراد بن عبدالرحمان (سده ۱۱ق) را پایه کار قرار داده و همزمان برای برداشت بهتر از درونمایه متن، از ترجمه عبدالرحمن شرفکندی و در یک جا، جهانگیرمیرزا قاجار در میان دو نشان ابرو یا {} بهره گرفتهایم. در متن پیش رو؛ نام اختصاری مترجم، در میان دو کمان () نشان داده شده و مشخصات کامل منابع در پایان متن آمده است.
بازگفتِ آن ضربـه آخر
به بهانهی بازخوانی مدخل «نیشـابور» در جغرافیای «آثارالبلاد و اخبارالعباد» (پـارهی نخست)
خراسان غربی، در اقلیم چهارم
قزوینی به خراسان و شهرهای خراسانی در اقلیم الرابع (چهارم) پرداخته است و شهرهای خراسان غربی (ربع نیشابور قدیم) که در آثارالبلاد از آنها یادشده، عبارتند از: ابیورد، اسفرایین، باخرز، بیهق، جوین، خواف، زاوه، شادیاخ، طرق، طوس، کندر، نسا و نیسابور. در اینجا بند نخست مدخل خراسان و همچنین مدخلهای نیسابور و شادیاخ از پیش دیدگانتان خواهد گذشت:
– خراســـان
«خراسان؛ بلادیست مشهوره؛ شرقی آن، ماوراءالنهر است و غربی آن، قهستان؛ آبادیهای آن: مرو و هرات و بلخ و نیشابور است و آن بلاد، نیکتر و معمورتر زمینهاست و بیشتر آن، از روی خیر و برکت؛ و اهل آن را صورت، نیکوتر و عقل، کاملتر و طبع، مستقیم و رغبت در دین و علم، ثابت است … .»
مدخل «نیشابور» در بریدهای از نسخه IR 10-20347 کتابخانه مجلس به زبان عربی (کتابت علیمحمد بن محمدعلی الشرتینی، به تاریخ ترقیمه ۱۰ رجب ۱۰۳۳ق)
– نیشــــابور
«نیسابور، مدینهایست از مُدُن خراسان؛ موصوفه بهاصناف فضایل و فواکه و ثمرات و انواع خیرات و مبرات را مشتمل است. و همیشه قافلهها به آنجا نزول مینمایند. و در قدیم، مجمع و معدن علما بود. {نیشابور، از شهرهای مشهور خراسان است؛ بسیار آباد (و) پُرجمعیت. هر نوع غلّه و میوه که خاک خوب و باغات نیشابور، به بار میآرد؛ از حیثِ خوبی و بیشی، کمتر نظیر داشتهاند. نیشابور، دروازه ثانی است. در میان شرق و غرب؛ قوافل تجارتی، مسافرین و سّیاحان که بهسوی خاور و باختر در سفر هستند، از نیشابور میگذرند (که) مهمترین شاهراه است. علماء و عارفان نیشابوری که بسیارند، در ممالک اسلامی، شهرت و آوازه دارند. (شرفکندی)}
عمرو بن لیث صفار میگفت که: مقاتله {= جنگ} میکنم بر {سَرِ} شهری که گیای آن، ریباس است و خاک آن، نفل است (و آن نوعی از ریاحین را گویند) و سنگ آن فیروزه است. و این را از آنسبب گفت {که} به آنجا ریباسی است که مثل آن، در هیچ {جایِ} کل زمین نیست (و ریباس، گیاهیست که جدری و طاعون را نفع کند و عصاره آن، نظر را تیز کند.) و به آن زمین، جنس خوب ِ آن باشد؛ چنانچه بعض آن، بهوزن پنج رطل باشد و اکثر آن، دو رطل، و بسیار سفید و بریق باشد. {علاوه بر این وزینی؛ سفید(ند) و پوسته نازک و ترد و شیرین و شادابند. (شرفکندی)}
و از نفل، گِلی را اراده کرده که آنرا میخورند و مثل آن گِل، در جای دیگر نباشد. و از آنجا به دور و نزدیک برند و به تحفه، نزدیک ملوک آرند، و بیشتر اوقات، یک رطل از آن، در مصر، به یک دینار ارزد. و محمد بن زکریا{یِ رازی} در میان خواص آن گِل، مبالغه کرده و منافع بسیاری را به آن نسبت داده {است}. {… یکی از کالا(ها)ی صادراتی نیشابور است که به سایر ممالک روی زمین میفرستند، (و) ارمغانی به شهریاران میدهند. (شرفکندی)} ابوطالب مأمونی گفته:
خُذلی مِن النّفلِ فَذالکَ الّذی
مِنها خُلقِنَا و إلَیها نَصیر
کَأنّهه لِلعَینِ لَمّا بَداَ
أحجَارُ کافُورٍ عَلَیها عَبِیر
(یادداشت مترجم: یعنی، بگیر برای من از نفل که آن چیزیست که از آن، آفریده شدهایم و بهسوی آن بازگشت میکنیم// چنانستی که آن نفل، چشم را چون نمایان شود، سنگ کافور است که بر آن عبیر است.) {زان بقل (نَفل) که زا خاک بهشت، بیخته است
با عنبر و کافور، درآمیخته است
ما را کمکب به ارمغانی بفرست
کز چشم امید، اشکها ریخته است. (شرفکندی)}
و به آنجاست کانهای فیروزه؛ گویند که آن معادن، چاهها بود که عقارب به آن پیدا شد و مردم، از آن دست کشیدند. {کژدمها که چنین پیداست، دلداده و نگهبان فیروزهاند. در لای آن گودالها (چاهها) کمین کرده، لاتبازی در میآورند؛ جویندگان را نیش زنند. جویندگان فیروزه، از ترس کژدم، از خیر آن گذشتهاند. (شرفکندی)}
و چون اسماعیل بن احمد سامانی که مَلِکی {= پادشاهی} بود، عادل؛ به آنجا رفت، گفت: چه خوش است این شهر، اگر دو عیب نمیداشت. گفتند: کدام دو عیب؟ گفت: بایستی که آبهای آن که زیرِ زمین {= کاریز} است، بر روی زمین بود و مشایخ آن، که بر روی زمینند، در زمین میبودند.
و در قدیم، نیسابور، بهترینِ بلاد بود، تا زمان خروج غُز بر سلطانسنجر بن مَلِک سلجوقی و شکست یافتن و اسیر و دستگیر شدن او. و این حادثه، در سنه پانصد و چهل و هشت رو داده بود. در اول؛ آن اشرار، جمعی را بر نیسابور فرستادند و اهل نیسابور، سخت کارزار به آنها کردند و چون آنها کفارِ نصاری بودند، مسلمانان، دفع آنها را واجب دانسته، کشتن و کشتهشدن را در آن واقعه، غزا و شهادت، اعتقاد کردند و بعد از وقوع این محاربه، ملک غز، خود بر سر آنها رسید و محاصره کرد و بالاخره، استخلاص حصار از روی قهر و غلبه، او را دست داد و بر هر که دست یافتند، علف تیغ جفاش کردند و به تخریب و احراق مدینه، مبادرت نمودند. {… شهر، درمحاصره افتاد. سرانجام، کفر بر اسلام غالب آمد. ترکان غز، زور آوردند؛ نیشابور را زور زورکی فتح کردند؛ هر کس را یافتند، کشتند، هرچه گیر آوردند، بردند. پس از کشتار و تاراج و نامردیهای بیشمار، این شهر باستانی را آتش زدند (و) همه را خاکستر کردند. (شرفکندی)}
و جمعی از ضعفا که ماندند، به شادیاخ انتقال کردند و آنرا معمور ساخته، قلعه بر دور آن کشیدند و این شهر نیز، در معموری و فراوانی هر چیز، به جایی رسید که به از شهر قدیم شد. و شهر قدیم، به مرتبهای متروک گشت، که مجامع اهل آن، مکامن وحوش و مراتع بهایم {=کمینگاه حیوانات وحشی و چراگاه چهارپایان} گردید. فسبحانالذی لا یعتریه الزوال و لایتغیر من حالٍ الی حال. {… ویرانههای نیشابور، به کنام وحشیان و جانوران درنده، تبدیل گردید. تنها خدایتعالی است که به حال ِخود میماند و لایزال است. بهجز خدا هرآنچه در این جهان است؛ همواره، رو به زوال است. (شرفکندی)}
– شادیـــاخ
شادیاخ؛ نام شهریست به خراسان؛ نزدیک به نیشابور. در قدیم، بستانی بود عبدالله بن طاهر بن حسین را. حاکم ابوعبدالله در تاریخ نیشابور آورده که: عبدالله بن طاهر به نیسابور آورده که: عبدالله بن طاهر به نیسابور آمد با عساکر خود؛ و لشکریان، به غصب و تعدّی، در خانههای مردم نزول نمودند. و از اتفاقات؛ بعضی از اصحاب {=یکی از لشکریان}، به خانه مردی درآمد که زنی بهغایت خوشرو داشت و بر اهل خود، آنقدر غیرت داشت که از خانه جدا نمیشد و ناموس را تنها نمیگذاشت. لشکری {=مرد سپاهی} او را گفت که: برو اسب مرا آب بده. صاحب خانه، دلیری بر مخالفت {با} حکم او نتوانست کرد و مفارقت {=تنها گذاشتن} اهل خود را بهخود نتوانست قرار داد. {پس،} زوجه خود را گفت: تو ببر اسب را به آب؛ و من، محافظت خانه میکنم. زن، از ارتکاب این کار، چاره ندید و اسب را بیرون کشید.
از اتفاقات؛ عبدالله بن طاهر، سوار شده بود؛ نظر او بر آن {زن} افتاد. چهرهای دید، تابان؛ چون آفتاب، الا آنکه خطوط شعاع او همه موهای سیاه او، مشکتاب. و دید که {آن زن} اسبی {را} میراند و {آن زن} گفت: این است کار عبدالله بن طاهر و {بدین ترتیب، عبدالله را} از حال خودش آگاه کرد. {زن گفت: سبب این ظلم، عبدالله بن طاهر است. کیفیت لشکری را با شوهر خود به عبدالله گفت. (جهانگیرمیرزا)} عبدالله به غضب آمد و لا حول خواند و فرمود که در لشکر ندا کنند که هر که شب در شهر باشد، خون و مال او هدر است و شباشب به شادیاخ رفت و آنجا قصری بنا کرده و لشکریان همه در پهلوی آن، سراها ساختند و آن مکان، بهترین اماکن و بهنزاهتتر آن است. شاعری گفته:
فَاشرَبّ هتیئاً عَلَیکَ التّاجُ مُرتَفِقاً
بالشّادیاخِ وَدَع غَمدانَ للیَمن
فَأنتَ أولی بِتَاجِ المُلکِ تَلبَسُهُ
منِ ابنِ هَوذَهَ فیها وِ ابنِ ذییَزَنِ
(یعنی: مینوش، گوارا باد بر تو تاج بلند/ به شادیاخ و بگذار غمدان را برای یمن // زیرا که تو سزاوارتری به تاج سلطنت که بپوشی آنرا/ از ابن هوذه و ابن ذییزن.)
{شادیاخ از کاخ غمدان که در یمن است، بهتر است
ابن هوده و زییزن پایند و عبدالله، سَر است
شاد زی ای ابن طاهر! سَران فدای سَرِ تو
سرت از سر هر شاهی سزاوارتر به افسر است. (شرفکندی)}
و چون غالب آمد غُز بر خراسان، در عهد سنجر بن ملکشاه، در سنه پانصد و چهل و هشت، خراب کردند نیشاپور را و آتش دادند آنرا و کسی که از آنها {= مردم شهر} باقی ماند، به جانب شادیاخ، انتقال کرد و آنها شادیاخ را آبادان ساختند تا بهترین بلاد و اطیب {=خوشتر} آن گشت. و قلعه استواری داشت و خندقی عمیق و سکان {=باشندگان} بسیاری. و بر این منوال بود تا سنه ششصد و هجده، بعد از آن تتریان {=مغولان}، غلبه کردند و ویران ساختند آن را.
آخر کار اینجهان، هیچ است
قشر آن جمله درخور پیچ است.»
منابع:
– ترجمه «محمدمراد»: قزوینی، زکریا بن محمد بن محمود. آثارالبلاد و اخبارالعباد، ترجمه محمدمراد بن عبدالرحمان، تصحیح سیدمحمد شاهمرادی، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۱، ج۲، صص۱۱۶ (مدخل «خراسان»)، ۱۶۳-۱۶۴ (مدخل «شادیاخ») و ۲۷۶-۲۷۷ (مدخل «نیشابور»).
– ترجمه «شرفکندی»: زکریا ابن محمد ابن محمود قزوینی. آثارالبلاد و اخبارالعباد. ترجمه عبدالرحمن شرفکندی، تهران، موسسه علمی اندیشه جوان، ۱۳۶۶، صص ۱۶۸-۱۶۹ (مدخل «شادیاخ») و ۲۳۴-۲۳۶ (مدخل «نیشابور»).
– ترجمه «جهانگیرمیرزا»: قزوینی، زکریا بن محمد بن محمود. آثارالبلاد و اخبارالعباد. ترجمه با اضافات از جهانگیرمیرزا قاجار، به تصحیح و تکمیل میرهاشم محدث، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۳، ص ۴۶۵-۴۶۶ (مدخل «شادیاخ»).