در حدود و حوالی سواد سلیقه‌ای
در حدود و حوالی سواد سلیقه‌ای
درسگفتارهای ادبی(11)

در حدود و حوالی سواد سلیقه‌ای
درسگفتارهای ادبی(۱۱)
مسعوداصغرنژادبلوچی
یا ذوق زدگی در داستان نویسی و فارغ از تعارفات متعارف در ذیل تنبلی‌ها یا هر نوع عملکرد دیگر که منجر شود به اینکه کاری را آغاز کرده‌ام و به سرانجام نرسانده‌ام، اخیراً اتفاق‌هایی به فاصله‌های زمانی زیاد برایم رخ داده است که می‌توانم با اشاره به آن اعلام کنم که در کدام محدوده زمانی از دوران نوشتن به سر می‌برم. کتاب‌های ارسال شده توسط دوستان که بنا بود بر روی آنها نقد بنویسم یا همان تندنگاری، با خطوط زیبای مهربانی و محبت آمیز که به دستم می‌رسد، بدون وقفه و کوچک‌ترین زمان، سعی به خواندن آن‌ها می‌کنم. به واسطه دبیری صفحه فرهنگ و ادب نشریه خاتون شرق سعی کرده‌ام در این باره با نظمی درست؛ آثار عزیزان را بدون در نظر گرفتن عناصر ثابت در فضای فرهنگی، مورد قرائت قرار داده و نظرات خود را ذیل نقد و بررسی ارائه کنم.
این موارد در کنار شناخت شناسی فرم‌ها و فرهنگ‌ها و جغرافیای فکری و عملکردهای نشر به سرانجام زیبایی رسیده است. این یادداشت ها جزئی از یک پیکره ی بزرگ است که در ذهنم زندگی می کند. در این حوزه بیش از پنجاه نقد مفصل وجود داردکه می‌توان در آن‌ها فضاهای ادبی و پیکره‌بندی ذهن‌ها را در شکل و شیوه معاصر با دقت نظر بالا دید و مطالعه نمود.
با خواندن این درس گفتارها فقط اعلام کرده ام که تنها به تماشای ادبیات ننشسته‌ام و ادبیات بخش زیادی از زندگی و ذهنم را این کار به خود اختصاص داده است. که چگونه سعی کردم بُعد ِپنهان خودآکاهی‌ام را در شکل نمایان زندگی پیاده سازی کنم و زبان فضا و فضای زبانی و زبان ادبی معاصر خود را که توسط شاعر یا نویسنده و با عینک آنها به چشم خردورزی ارائه گردیده است را با دقت بخوانم و خیلی مفید و مؤثر مواردی را با تکیه بر علوم جدید و جدی و جاری مورد بازنگری قرار دهم.
انتقال پیام و گونه‌های مختلف آن از نظام بصری؛ قابلیت دسته‌بندی و بسته‌بندی ندارد و فقط می‌توان با شرایط خاص خود را در حدود و حوالی «سوادِسلیقه‌ای» مورد خطاب قرار داد و بلند بلند فکر کد.
در این میان خرد آگاهی جمعی و سلسله مراتبی که می‌تواند مرا با پل کلمه به دیگران ارتباط برقرار کند؛ موجب شده ارزش معنایی مطالب را در حین نقد و نظر از بعد روانشناختی نیز مورد مداقه قرار دهم. با این حال به دلیل مشغله کاری و فکری و گستره وسیع آثار ادبی و همچنین قرائت متون تازه به نشر رسیده سعی کردم شعر و شاعری را از جهان هوراس تا بدل‌های رمبویی و بودلری و مساوی آن نیمایی و شاملویی و فروغی و بازخوانی کرده اشتراکات آن ها فرخوانی نمایم.
مطابق ذوق‌های شاعرانه‌ی ِدوران ِ معاصر آن چه که دریافته ام این است که اشتراکات بشری بیشتر از آن است که حتی آدم فکر جنگ را در سر بپروراند و این موضوع جدال و جنگ زمانی به عرصه ی شدن و اتفاق افتادن گام می‌گذارد که ادبیات آن سرزمین تاریخ تحلیلی و آیینی خود را در بطن و بدنه ادبیات از خاطر ببرد و فقط به اظهار فضل گوگلی و گوگولی فانتزی بسنده کند.
این موارد را خیلی دفعه دیده ام و در خود رنجیده ام که چرا چنین باید بشود؟
در این میان بارها اتفاق شگفتی که قرار است آن را خدمت شما ارائه کنم رخ داده است. در حین خواندن یادداشت‌ها، فیش‌برداری‌ها و شماره صفاتی که سعی کردم ذیل سطوح و فوکور دوستان به ذهنم رسیده است را منظم و با شماره گذاری باز نگاشت-یادداشت کنم.
یادداشت‌ها و فیش‌ها و نگاشته‌های خود را که مرور می کردم، می فهمیدم که در من سطرها سر جای خود باقی هستند و سواد و سلیقه ی من است که تغییر کرده است.
این موضوع موجب گردیده که در ضمن و ذهن خستگی و فاصله گرفتن از دیر و دور کودکی و نوشتن و باز نوشتن دست از نگاشتن بردارم و با این همه باز به واسطه قولی که به خود داده‌ام به متن و یادداشت های ام مراجعه کرده و ذهن و زبان خود را با دقت دوچندان بررسی کنم. در این میان دریافتم که هنر امروز برای شرف و شعف و فراتر از هدف در تعلیق ذهن و زبان قرار گرفته است و لزوماً نویسنده آن نیست که نوشتن بلد باشد بله باید کاشف مطالب نوین از درون و مطالب کهن از برون آثار کلاسیک باشد تا بتواند برای بهتر فهم کردن نگاه و نظری که کسانی که سعی دارند در بازخوانی متون کلاسیک رگه‌های درک و دریافت خود را از گذشته به امروز انتقال دهند نظر دور از قضاوت ارائه بدهد.
این موضوع سبب آن گردید که خود به خود احساس کردم فنون شاعری یکی از ابزارش جنون شاعری است و حس درونی‌ام می‌گوید که این جنون به نوعی سلامت روح نیاز مبرم دارد.
باید دانست که شاعر یا عاشق یا مکانیک یا ورزشکار یا هر شغل دیگر به سفارش ما پدیدار نگشته است؛ بلکه ما توسط آنها مصادره شده‌ایم. به قول شمس لنگرودی ما زاییده جهانیم نه جهان زاییده خواهش‌های ما(فنون شاعری صفحه ۱۰).
اساساً در ادبیات ما از ادبیات انقلابی از نوع خسرو گلسرخی و تا الآن نکاتی که مبهم مانده است بسیار زیاد است یکی از این موارد این است در نهایت شعر چیست و تعریف شعر چه می‌تواند باشد؟
تعریف شعر و آنچه حتی شریعتی بدان پرداخته و آل‌احمد کنار نیما زبان برای آن گشوده است هر تصویری که در آینه بیفتد خیال است باید دانست که مردم سخن گفتن را بلد هستند و بعضاً سخنان عاشقانه و موزون مخیر را از شاعرها خیلی بهتر بلدند و مقفا و موزون هر چیز دیگر را به سادگی و سهولت به زبان می‌آورند؛ شعر نیست اما خیلی‌ها بدون آن‌که خود را شاعر بدانند، در درون شان این جنون نفس می کشد.
انگار یک چیز درونی بیشتر از بلاغت و فنون شاعری لازم است تا شاعر ظهور کند و شعر پدیدار شود باید چیزی نوشت که وقتی خود آدم به آن مراجعه
می‌کند لااقل با چیدمان کلمات خود خودش لذت اولیه را ببرد. این که لزوماً یک نفر بتواند عروض بیاموزد و بعد سخن سرایی کند این داستان غم انگیزیست که گمان می‌کند شاعر شده است و شعر بلد است. به هر صورت ماجرا به این سادگی‌ها و به این مبتذلی هم نیست. باید دانست که شاعری ذیل یک جریان ذهنی و مغزی فرم و هویت پیدا می‌کند.
اینکه ناشرین در سراسر دنیا با تلاش و تقلا سعی می‌کنند آثار شاعران را منتشر کنند فراتر از جمع آوری کلمات احساسی یک نفر است؛ چون در ذیل صنعت بلاغت و فنون شاعری مدح فلان سلطان را نموده و سکه و صله گرفته پس حتماً شاعر است. نه این طور نیست.
شاعر شاهد غایب اعصار انسانی است که به نوعی سانسور و ممیزی را دور می‌زند و خودش را می‌رساند به سقف بودن و از آنجا تریبونش را پیدا می‌کند.
بعد به نرمی دهان و زبان به سخن می‌گشاید. به زبان شعر که بله:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند یا هر چیز دیگر از خاقانی رودکی و سنایی و مولانا و عطار و خیام تا امروز و از شاعران نیما به بعد همین موضوع به امروز روز نیز رسیده است.
ادامه دارد…

#جهان_شعری
#جوهر_شعری
#جریان_شناسی_شعر_معاصر
#درس_گفتار_۱۱
https://t.me/masoudasgharnezhadbalochi