بابک زنجانی، یا همان «بز» معروف، نامی است که طی دو دهه گذشته همواره در صدر اخبار اقتصادی و سیاسی کشور حضور داشته است؛ از میلیاردر جنجالی و متهم ردیف اول پرونده بزرگ اختلاس و اخلال در نظام اقتصادی، تا محکومیت به اعدام، سالها حبس و در نهایت آزادی پس از رد مال. حالا دوباره او با خط و نشان برای رئیس بانک مرکزی، قراردادهای میلیارد دلاری با وزارت راه و شهرسازی، پروژه تاکسیهای برقی و حتی تمایل به خرید باشگاه پرسپولیس، به تیتر یک رسانهها بازگشته است.
اما در میانه این هیاهوی رسانهای، عبدالرضا وکیلی خیر مدرسهساز نیشابوری و بنیانگذار مجموعه مدارس ۱۰۰گانه، روایتی متفاوت و جالب از نخستین دیدارش با زنجانی ارائه کرده است.
وکیلی که سالها در حوزه واردات تجهیزات آرایشی، بهداشتی و پزشکی فعالیت داشته، در گفتوگویی از حضور غیرمنتظره زنجانی در محل کارش در سال ۱۳۸۷ پرده برداشت. او توضیح داد که زنجانی با ظاهری عادی و رفتاری حسابشده وارد دفترش شد و درباره همکاریهای احتمالی در زمینه واردات صحبت کرد؛ بدون اینکه کسی تصور کند تنها پنج سال بعد، همین فرد به یکی از پرحاشیهترین چهرههای اقتصادی ایران تبدیل و با ثروتی افسانهای بازداشت خواهد شد.
این خاطره امروز و در شرایطی که زنجانی دوباره نامش بر سر زبانها افتاده، برای بسیاری جذابیت ویژهای دارد؛ چراکه تصویر مردی را نشان میدهد که در آستانه پرتاب به دنیای میلیاردرها، هنوز ردپایی از یک فعال اقتصادی معمولی داشت. روایتی که بهخوبی نشان میدهد فاصله میان یک ملاقات ساده و تبدیل شدن به خبرسازترین چهره اقتصادی کشور، گاهی کمتر از پنج سال است.
عبدالرضا وکیلی در صفحه اینستاگرامش با انتشار تصویر نامه بابک زنجانی نوشت:
جوانی لاغر اندام با موهای حنایی بدون وقت قبلی به شرکت من آمده بود. نمیخواستم ملاقاتش کنم چون بسیار گرفتار کار بودم ولی با اصرار پذیرفتمش.
خودش را بابک زنجانی معرفی کرد. همان بابک زنجانی امروزه که برای رئیس بانک مرکزی خط و نشان می کشد.
برای شرکتش در قشم بنام سورینت که تولید اقلام بهداشتی و آرایشی می کرد به دنبال سیستم بسته بندی چسب مو برای خانوم ها بود آن هم دسته دوم.
گفتش سیستم نو ساخت سوئد داریم قیمتی هم نداشت ولی چون پولی در بساط نداشت مصر برای دست دوم بود که عذر خواستم. بار دوم آمد و با چک و چانه فراوان کوچکترین سیستم را با قیمتی حدود ۱۲۰ هزار یورو به وی پیشنهاد دادم. که این نامه را برایم فرستاد و رفت.
بعدها فهمیدم که به چه ثروت افسانه ای رسیده است و خودم متحیر که چگونه.
در عظمت این مملکت مانده ام.