ناصر تقوایی؛ فیلمسازی که هرگز با قدرت معامله نکرد
ناصر تقوایی؛ فیلمسازی که هرگز با قدرت معامله نکرد
نیشابور فردا- چه تقارن شومی! خالق سریال ماندگار دایی‌جان ناپلئون از جهان زندگان رخت بربست، در 22 مهر همان سالروز به قتل رسیدن داریوش مهرجویی.

سعید صفارائی- سردبیر
چه تقارن شومی! خالق سریال ماندگار دایی‌جان ناپلئون از جهان زندگان رخت بربست، در ۲۲ مهر همان سالروز به قتل رسیدن داریوش مهرجویی.
هر دو از سینماگران موج نوی سینمای ایران بودند و عجیب اینکه نسل طلایی سینمای ایران، کارگردانان و بازیگران متعلق به دهه ۲۰ هستند و حالا با رفتن ناصر تقوایی دیگر چندان کسی از آن نسل باقی نمانده، نسلی که دیگر تکرار نخواهد شد.نسلی که با نبوغ، دانش، و وجدان هنری خود موج نوی سینمای ایران را رقم زدند؛ موجی که از ایستادگی در برابر سانسور و سطحی‌نگری برمی‌خاست.
از آبادان تا قله سینمای ادبی ایران
ناصر تقوایی در ۱۰ دی ۱۳۱۹ در آبادان زاده شد؛ شهری که با تنفس در نفت و دریا، روح او را با کار و رنج و شعر پیوند زد. او پیش از آنکه فیلم‌ساز شود، نویسنده و مستندساز بود. در دهه ۴۰، از دل سینمای مستند، مسیر تازه‌ای را برای تصویر ایران گشود. نگاه انسانی و شاعرانه‌اش به جنوب ایران، در مستندهایی چون اربعین و باد جن، نشانی از هوش اجتماعی و زیبایی‌شناسی عمیق او داشت.
تقوایی در سال ۱۳۵۰ با ساخت فیلم آرامش در حضور دیگران براساس داستان غلامحسین ساعدی، نخستین گام جدی خود را در سینمای داستانی برداشت؛ فیلمی که به‌دلیل محتوای انتقادی‌اش توقیف شد و سال‌ها اجازه نمایش نیافت. همین آغاز پررنج، سرنوشت هنری او را رقم زد؛ سرنوشتی میان آفرینش، سکوت و سانسور.
دایی‌جان ناپلئون؛ نقطه اوج و آغاز تبعید
در سال ۱۳۵۵، با ساخت سریال دایی‌جان ناپلئون بر اساس رمان ایرج پزشکزاد، تقوایی به محبوبیتی بی‌نظیر رسید. این اثر نه فقط یک سریال، که تصویری ماندگار از فرهنگ ایرانی بود؛ طنزی اجتماعی و دقیق که ریشه‌های استبداد، سوء‌ظن و خودبزرگ‌بینی را در لایه‌های جامعه نشان می‌داد.
اما همین موفقیت، به بهای سکوتی طولانی تمام شد و یکی از تیزبین‌ترین نگاه‌های هنری ایران را به حاشیه راند.
ناصر تقوایی نه از ضعف که از ایستادگی خاموش شد.
او در مصاحبه‌های معدود خود بارها گفت که سینمای ایران گرفتار مصلحت و تکرار شده است. آثارش نشان می‌داد که زیبایی را در صداقت می‌جوید نه در سازش.
به گفته نزدیکانش، هیچ‌گاه نخواست با قدرت یا نهادهای رسمی کنار بیاید. همین استقلال فکری، بهای سنگینی داشت؛ بیکاری، فراموشی و فقر.
در دهه‌های پایانی عمرش، در سکوت خانه‌اش در تهران زیست، بی‌هیاهو اما با وقار. بسیاری از شاگردانش از او به‌عنوان معلمی یاد می‌کردند که به آنان آموخت «هر پلان باید حرفی انسانی بزند».
تقوایی از آن نسل بود که «هنر» را نه وسیله شهرت، که ابزار شناخت حقیقت می‌دانست.
او نه‌تنها فیلم‌ساز، بلکه نویسنده و داستان‌پردازی توانا بود. نگاهش به ادبیات، نگاهی پژوهشگرانه و شاعرانه بود. از نیما یوشیج به‌عنوان «پدر اندیشه مدرن در ایران» یاد می‌کرد و شیفته جهان فروغ فرخزاد بود. پس از مرگ فروغ، به همراه گروهی از دوستانش، مستندی از مراسم تشییع او ساخت که امروز یکی از معدود اسناد تصویری آن دوران است.
تقوایی در گفت‌وگویی گفته بود: «من همیشه از ادبیات به سینما رسیده‌ام، نه برعکس.» این جمله، خلاصه فلسفه هنری اوست؛ هنرمندی که هر فریم فیلمش ادامه جمله‌ای نانوشته بود.
آنچه ناصر تقوایی را از هم‌نسلانش متمایز می‌کند، وفاداری‌اش به ارزش‌های انسانی و هنری است. در سال‌هایی که بسیاری از سینماگران با قدرت یا سرمایه‌داران سازش کردند، او ترجیح داد کار نکند تا به ابتذال تن ندهد.
او در فقر زیست اما به قول خودش در فقر نمی‌نویسد، با عزت می‌نویسد.
همین روحیه، او را در کنار داریوش مهرجویی، سهراب شهیدثالث و عباس کیارستمی، از پایه‌گذاران اخلاق هنری در سینمای ایران کرد. او از کسانی بود که سینما را مسئول می‌دانست، نه سرگرمی.
با رفتن ناصر تقوایی، پرونده نسل طلایی سینمای ایران تقریباً بسته شد. نسلی که در دهه ۲۰ متولد شدند و در دهه ۵۰ با موج نو، به هنر ایران جان تازه‌ای بخشیدند. این نسل، سینما را به اندیشه و نقد اجتماعی پیوند زد. تقوایی آخرین بازمانده همان نسلی بود که به قول منتقدان، «وجدان فرهنگی ایران» را نمایندگی می‌کرد.
مرگ او در همان روزی رخ داد که مهرجویی به قتل رسید؛ تقارنی که ناخودآگاه یادآور تقدیر تلخ سینمای ایران است: هنرمندانی که تا پایان عمر، در جست‌وجوی حقیقت ماندند و بهای آن را با تنهایی پرداختند.
نام ناصر تقوایی، با دایی‌جان ناپلئون، ناخدا خورشید، و مجموعه‌ای از مستندهای پیشرو در تاریخ سینمای ایران خواهد ماند. اما فراتر از آثار، آنچه از او به‌جا مانده، شرافت، اصالت و استقلال فکری است. هنرمندی که شریف زیست و شریف رفت.
در روزگاری که بسیاری برای دیده شدن با هر قدرتی معامله می‌کنند، یاد او یادآور این جمله ساده است:
هنر، اگر به آزادی منجر نشود، هیچ است.