چرا ادبیات!(۲)
چرا ادبیات!(۲)

قسمت دوم

چرا ادبیات!(۲)

گفت و گوی
مسعوداصغرنژادبلوچی
شاعر، نویسنده و پژوهشگر
و دبیر بخش ادب و فرهنگ خاتون شرق
با
سحر مقصودی
نویسنده چهار رمان فارسی

مسعود بلوچی: به نظر من مهارت هنرمند در همین تنگناها مشخص می شود. همین جاست که خلاقیت شکل می گیرد و ذهن اش گل می دهد. اصلاً مباحثی چون سانسور و ممیزی از یک نگاه بد نیست. هر چند از جهاتی می تواند به شدت باز دارنده باشد. با این حال نویسنده ایرانی با تعیین محتوای ناب و نو، می تواند همه این موارد را دور بزند. بیاییم کمی به عقب تر نگاه کنیم. اکثر نویسندگان ایرانی از دهه چهل تا دهه هفتاد آثار اعتراضی و انقلابی نوشته اند. و برگزیده گان اکثراً کسانی هستند که ذیل عصیان به نوشتن پرداخته اند. «کلیدر» دولت آبادی شکوایه بزرگ ایشان است به هستی. یا آقای «مرتضی فخری» رمانی چهار جلدی دارد چیزی حدود چهار هزار صفحه که بنده یک بار ویراستاری اش کرده ام و بعد مجدد خود ایشان بازنگری نمودند و در نهایت، توسط نشر مهری لندن منتشر شده. متنی مفصل که تاریخ کف خیابان ۱۰۰ سال گذشته نیشابور و اطراف این شهرستان تاریخی، کاملاً قابل لمس است. شبیه به کلیدر دولت آبادی، همه چیز را گفته.یا «انتری که لوطی اش مرده بود» می گویند چوبک آن را علیه شاه زمان نوشته یا «بوف کور» صادق هدایت می گویند علیه استبداد رضا خانی است. این هنر نویسنده است که می تواند از این مرزها عبور کند . باید خاطر نشان کرد که در حوزه ادبیات زمانی می توان موفق شد که زمان و زبان را مورد «شناخت شناسی» قرار داد.
چرا که احساس می کنم زبان و مکان ذهن امروزی ایرانی دچار بحران شده است.
نویسنده امروز باید بتواند اتمسفر ایرانی در زمان بحران را درک کند.
این که زبان محاوره وارد زبان ادبی شده است خودش یک نوع بحران ایجاد نموده…به همین دلیل روایت ها در ادبیات داستانی دچار آشفته گی شده است.
از نظر من به خاطر ضعف و نبودن لحن در زبان فارسی و به واسطه دگردیسی محتوا، ذهن نویسنده نمی تواند ارتباط مناسبی با مخاطب برقرار کند. حتی در برخی مواقع ادبیات داستانی به گونه ای شده است که نویسنده یک چیز می نویسد و مخاطب چیز دیگری برداشت می کند. شاید دلیل اینکه من توانسته ام با آثار شما ارتباط خوب برقرار کنم این است که متن و زبان قلم شما به ذهن امروز ایرانی نقب می زند.
شما در آثارتان سعی می کند راوی ای صمیمی که در جایگاه دانای کل نشسته با لحن خاص در متن با ذهن مخاطب پیوند بخورد. اگرچه گویی حافظه خواننده رمان ایرانی انگار جز از دانای کل مطلب را نمی پذیرند. اما باید گفت که بی شک نوشته های شما روانشناسی ذهن ایرانی را به چالش می کشد و این یک تجربه تازه و آینده دار است. باید خاطر نشان کنم که انگار شما در رمان هایتان بدون در نظر گرفتن سبک، سیر صعودی داستان را در نظر دارید.
شاید شما هم به این مهم پی برده اید که انسان امروزی به واسطه ناهنجاری های روانی و بعضاً اکتسابی به شدت پنهان کار و درونگرا شده است و اینجاست که یک نویسنده موفق باید بتواند به این مهم و مطلب درونی بپردازد.

سحر مقصودی: بگذارید یکی یکی به مطالب مطرح شده از سمت شما بپردازم.
اول اینکه شما از تاریخ ادبیاتی صحبت می‌کنید که چهل اندی سال است به خاموشی کشیده شده. آن نسل سال هاست که سبک و اثر خاص خود را به جا گذاشته است و رفته.
اما من می گویم جامعه نیازمند ادبیاتی نو و کاملاً به روز است. چرا که مخاطب و نویسنده ی امروزی نه مثل دولت آبادی فکر می کند و نه حتا حوصله ی آن را دارد که موضوعی را در چندین جلد قطور دنبال کند.
به هیچ وجه نباید از تأثیر هجوم تکنولوژی امروز و رک گویی تصاویر و ادبیات جهان غافل شد. حرف من خلق ادبیاتی ست که تا چند دهه ی آینده جذابیت داشته باشد. باید بپذیرم که دوره ی شرم و حیا ۵۰ سال پیش به سرآمده. همان شرمی که مرد را از نگاه مستقیم به زن معذور می کرد، یا همان حیایی که زنان را در هاله و حجاب می پیچید دیگر کمرنگ شده.
اگر با چشم باز نگاه کنیم به وضوح می‌بینیم اکنون در دوره ای هستیم که نسل امروز در کسری از ثانیه تمام خصوصیات روابط انسانی را بی هیچ محدودیتی می بیند و دنبال می کند. به فرض هم که ندیده باشد حداقل به راحتی در مورد آن صحبت می کند، آنقدر بی پروا که گاهی حتا من از شنیدن جملات و توصیفات نسل نو دچار بهت می شوم. با این شرایط نویسنده امروز چند بار می تواند رمان های عاشقانه اش را در واژگان لفافه دار به جذابیت برساند؟ در چند رمان صحنه وصال یا خیانت را شعر گونه و تلویحی به مخاطب القا کند؟ اصلاً مگر زندگی واقعی چنین است که حالا در رمان از تشبیه و تمثیل استفاده کنیم؟
استعاره و اشارات نظر بیشتر در مورد شعر صدق می کند تا رمان. بنابراین در ادبیات داستانی امروز نیاز به فضای باز بی سانسور و تغییر به سوی واقعیت داریم، تغییر منطقی و حقیقی.
و اما در مورد موضوع دیگری که مطرح کردید باید بگویم، من برعکس شما فکر می کنم مخاطب ایرانی بیشتر به داستان هایی گرایش دارد که راوی اول شخص یا دوم شخص باشد و جالب اینکه اکثر رمان های داخلی هم با همین سبک پیش رفته اند. به نظرم سبک دانای کل بیش از اینکه در ایران محبوب باشد در ادبیات اروپایی جان و ریشه دارد.
شاید همین دلیل محکمی بود که من برای نگارش کتاب «رقص با سایه های ناسوت» از سبک دانای کل استفاده کردم. یعنی کاملاً هدفمند هم خود و هم مخاطب را به چالش کشیده ام.خود را به جهت سنجش توانایی در نگارش چنین سبکی(دانای کل) مخاطب را به جهت برقراری ارتباط با دانای کل.
از طرفی علاقه شما به راوی اول شخص یا دوم شخص برای من کاملاً محسوس بوده است.
فکر می کنید چرا چنین است؟
مسعود بلوچی: ببینید این که می گویید علاقه، دقیقاً نقطه ی عطف حرف بنده است. اگر خاطرتان باشد به شما گفتم که شلتاقی می‌نویسید! اما در عین شلتاقی نویسی سعی می کنید که نحو را با روشی خاص در جمله بندی ها رعایت کنید. این دقیقاً همان چیزی ست که مخاطب ایرانی در ذهن دارد. با این اوصاف بنده معتقدم ادبیات امروز باید به امروز بیاید… به عنوان مثال امروزه عامه‌ی مردم هر چند در حد بضاعت، از هوش مصنوعی استفاده می کنند (تغییر صدای شادمهر به مهستی) و این خود بیانگر آن است که جامعه به صورت القایی هم که شده به هوش است. پس همه کم و بیش از امکانات هوش مصنوعی نیز باخبر هستند. از طرفی چطور همین مردمان به کسانی مثل من و شما در حد خرید یک جلد کتاب توجه نمی کنند؟
یا باید گفت احتمالاً چون ما در بسیاری مواقع ادا هستیم و ادعا و یا عادت کرده ایم همه چیز را رایگان در اختیار بگیریم!
متاسفانه وقتی عمیق به ماجرا نگاه کنیم متوجه می شویم که گویی ادبیات ما هم از این فرهنگ غلط تأثیر پذیرفته است.
در مقام دانای کل می توانیم به جای همه حرف بزنیم…ولی فکر نمی کنیم که حرف زیادی زدن عقل را زایل می گرداند. ادبیاتی که من به آن معتقدم به مخاطب اجازه دخالت نمی دهد.

فرهنگ ساز و نویسنده قَدَر امروز از خودش نمی گذرد و سعی می کند آگاهی را به جای خودشیفتگی و فضل بی پشتوانه به مخاطب هدیه بدهد.

سحر مقصودی: لطفاً کمی بیشتر در مورد یک نویسنده موفق و تاثیر گذار توضیح بدهید!
مسعود بلوچی:منظور این است که من در نگارشِ نوشته هایم سعی دارم نحو و روش نوشتن را تغییر بدهم. کاری که خود شما هم می کنید اما در نهایت چون از زبان معیار فاصله می گیرد سعی می کنید با ویرایش آن را به زبان معیار نزدیک کنید. و این لازمه ی ماندگاری و پویایی زبان ادبیات ما است. زبان فارسی به بهانه‌ی این که زبان جهانی نیست و مترجم توانمند که بتواند متن فارسی را به انگلیسی ویا سایر زبانها برگرداند فقط در حدود خود و فضای بومی مشغول متن سازی و محتوا سازی است. در صورتی که بسیاری از رمان ها و آثار مطرح جهان ریشه در آثار فارسی دارد. در داستان هزار و یک شب…حکایات مولانا و عطار و …داستان های تمثیلی سهروردی و… در شعر حافظ و مولانا و خیام…این اواخر از شاملو و صادق هدایت…و چندی دیگر…به نظر من نویسنده باید به این فکر کند که فرهنگ ایرانی ذیل اساطیر و آیین ها چه اندازه قابلیت دارد و با پرداختن به آن ها به صادرات فرهنگ بپردازد…تا کی ما رمان ترجمه بخوانیم و به نظر شما چرا داستان های ما به زبان های دیگر ترجمه نمی شود…برخی می گویند چون رسانه در اختیار ما نیست…الآن که دیگر رسانه به هیچ وجه در اختیار و انحصار کسی نیست…چرا مترجمین ما وارد فضای ترجمه نمی شوند…یک بار از زبان سرکار خانم شیوا مقانلو شنیدم که در نشر نیماژ مشغول ترجمه داستان کوتاه هستند..وداستان کوتاه های من سال ۱۳۸۶ منتشر شده اند و قابلیت زیادی برای ترجمه دارند…
ادامه دارد